حسناحسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
ارشاارشا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

فندق کوچولوهای خونه ی ما

300

عزیز دل مامان وبابا   روزه شد حسنای نازمامان دیگه خانمی شده 10 ماه رو به لطف خدا کامل کرده وتا 2 ساعت دیگه انشاالله  وارد ماه یازده میشه.   دوستت داریم روشنایی خونمون   ...
30 آبان 1391

من و حسنا چی کشیدیم

حسنا عسلکم این مرواریدهای کوچولوت هم تو هم مامان رو حسابی اذیت کردن. الهی بمیرم که بلافاصله بعداز اون مریضیت شروع کردی به دندون درآوردن وبدنت ضعیف بود خیلی سخت دراومدن. حین دندون درآوردن تب کردی وباز ضعیف تر شدی. باز از جمعه سرماخوردی و آبریزش بینی وسرفه .یکشنبه بردمت دکتر داروهاش اثر که نکرد هیچ روزی که بعداز 2 هفته دندون درآوردنت فکر میکردم حالت بهتره و تدارک آش دندونیت رو دیده بودم از همیشه اوضاع حال واحوالت بدتر شد. هیچ نفهمیدم چی شد وچی گذشت.تموم برنامه هام به هم ریخت .مادر بزرگها زحمت کشیدن آش رو به سرانجام رسوندن وتقسیم کردن وتو همش گریه- تب -استفراغ ومامانی بیچاره دق. دوباره بعدازظهر بردمت دکتر .خیلی ضعیف شدی و عصب...
27 آبان 1391

مروارید های پر دردسر

عسل گلاب مامانی بالاخره دندوناش دراومد. حدس مامانی درست بود واون تاول سفید روی لثه کوچولوت نشونه وجود یه مروارید بود. بمیرم که اینقده اذیت شدی .مامانی خیلی تب کردی تقریبا از شنبه صبح تا 3شنبه توهمش تبت بالا وپایین میشد. روز دوشنبه که دیگه اوج تب ودرد دندونت بود .بعدازظهرش دیگه دلم کباب شد اینقده دست خودت رو میکردی دهنت وفشار میدادی .دستم رو شستم وکناردستم که نرمتره رو گذاشتم تو دهنت .آخه نه دندونگیرت رو میگرفتی نه هویج وحتی خیار که اینقده دوست داری رو. دست مامان رو چنان گاز گرفتی که جای دندونای کوچولوت موند رو دستم .آره مامان جون دندونا! شما همزمان داشتی دوتا باهم  در میآوردی فدای مرواریدهای ریزت که اینقده اذیت...
18 آبان 1391

نمیدونم هست یا ....؟

فندق کوچولوی نازم امشب یهویی وقتی داشتی میخندیدی یه چیزی دیدم وای فکر کنم داره یکی از مرواریدهای درخشانت در میاد....قربون مرواریدهات وای مامان جون اگه اشتباه نکرده باشم واون سفیدی رو لثه کوچولوت دندون باشه شما بالاخره تو 9 ماه و12 روزگی نشونه های اولین دندونت پدیدار شده. مامانی میدونی چرا شک دارم.آخه دست که میکشم بیشتر شبیه یه تاوله تا دندون انشاالله تا یکی دو روز آینده مشخص میشه.     ...
12 آبان 1391

بعضی از دلبریهات

سلام یکی یکدونه من خدارو شکر حالت بهتر شد ودوباره شدی حسنا شیطون بلای مامانی عزیز دلم دیگه داری کم کم به خودت فشار میاری که راه بری. دستت رو هر جایی گیر میکنی بلند میشی.تازه بعضی موقع هام دختر شجاع میشی ودستت رو ول میکنی ولی چون نمیتونی بایستی یهویی می افتی مامانی تو عکس بالا : لیموشیرین خوردنت اخم کردنت سیب زمینی خوردنت جوراب رو از پات کشیدنت روی دوزانو نشستنت لیموترش خوردنت ایستادنت همه کارهات هست. از موقعی که مریض شدی اخم کردن رو یاد گرفتی وواسه همه اخم میکنی.نمیدونی چقدر آخه خوردنی میشی خب ولی خیلی بهونه گیر شدی وهمش میخوای بغل من باشی. راستی برات نگفتم که تو 9 ماهگی وزنت 7200 شده بود دور سر 42/5 وقدت 7...
11 آبان 1391

کسالت

عزیز ترین مامان قربونت برم که از روز 4 شنبه تب کردی وکسل شدی. خدارو شکر امروز یه کم بهتری مامان هم هیچ حوصله نداشت که ازت عکس بگیره.از عکسهای قبلیت میذارم. امیدوارم تو دیگه هیچوقت حتی کوچولوی کوچولو مریض نشی. اینجا داری بیسکویت میخوری دور لبت کثیفه ها... ...
6 آبان 1391
1